نگاهی به عرصه عمومی سازمان های امروزی و مشکلاتی که دست به گریبان آنهاست و واکنشهایی که به آن نشان داده می شود به روشنی نمایان گر این واقعیت است که توافق نظری در خصوص اینکه چه چیزی چالش و مشکل بنیادین در سازمان های امروزی است وجود ندارد . سخنانی از این دست به فراوانی در گفتگو های رسمی و غیر رسمی به گوش می رسد : "ریشه و عامل تمام مشکلات ضعف مدیریت است و بایستی فلانی عوض شود و بهمانی بهتر از او می تواند کارها را سر و سامان دهد" و یا " ساختار مشکل است و جابجایی این مدیر با آن مدیر مشکلی را حل نمی کند "و یا " برای حل مشکلات بایستی فرهنگ سازمانی عوض شود و کارکنان و مدیران با این فرهنگ ناکارآمد کاری از پیش نمی برند" و یا" مشکلات سازمانی را بایستی در سطوح بالاتری از سازمان ها درمان کرد، ریشه تمام مشکلات و چالش ها ی سازمانی ، سیاسی است لذا درمان آن هم سیاسی است" و یا" مدیری اگر بتواند خوب پول و اعتبار وارد سیستم بکند تمام مشکلات را حل خواهد کرد" و یا " تجهیزات و رویه های سازمانی و استفاده از تکنولوژی های مدرن و کار آمدتر می تواند پاسخ مناسبی به مشکلات باشد" و یا " کارکنان انگیزه ندارند ، رضایت شغلی اگر حاصل شود همه مشکلات حل می گردد" و یا "بایستی چند نفر از مدیران مختلف را برای عبرت دیگران دراز کش کرد تا مشکلات حل گردد " و یا " مدیر اگر متعهد و با اخلاق باشد تمام مسائل حل است ، تخصص خوب است که مدیران داشته باشند و لیکن برای غلبه بر مشکلات و چالش ها نیاز به حمایت های آشکار و پنهان در سطوح فراسازمانی دارند" و یا " این سازمان درست بشو نیست تا فلانی و فلانی زنده اند و عوامل خود را این ور و اون ور داخل سیستم می کنند " و یا " همه سرتا پا یه کرباس اند و بایستی همه چیز را کون فیکون کرد" و خلاصه اینکه از این نوع سخنان به فراوانی می توان شنید اگر چه قصد ندارم این قبیل سخنان را داوری و در باره آن قضاوت نمایم . " با اینحال نمی توان چشم را هم بر روی آنها بست و آنها را نادیده و نا شنیده گرفت . صاحبان این نوع سخنان هر کدام به فراخور حال و احوال و تجربه ای که کسب کرده اند، سازمان و مشکلات و چالش های آنرا به گونه ای می بینند که با آن حال و احوال سازگار باشد و بدیهی است که در این میان واقعیتی از واقعیات سازمانی را دیده و بیان می کنند ولیکن تداوم مشکلات و چالش ها ی سازمانی که دیگر از شدت بی پاسخی و بی درمانی تکراری نیز شده اند نشان دهنده ی این حقیقت است که واقعیت در سازمان ها بسی پیچیده تر و تو در توتر از آن چیزی است که در ابتدا می پنداشتیم" . و آن قبیل سخنان اگر چه نشان دهند? بخشی از واقعیت سازمانی اند ولیکن برای دیدن هم? آن واقعیات پیچیده و چندلایه به چیزی بیش از آن " حال واحوال ها" نیاز داریم . مولانا در مثنوی حکایتی را نقل و روایت می کند که نه تنها بی مناسبت نیست که تأمل در آن می تواند در کنار فراهم آوردن چشم اندازهای فراخ تر و افق های دید وسیعتر ، امکان درک برخی از پیچیدگی های سازمانی و واقعیات تو در تو و چند لایه آنرا مهیا سازد.
نقل از مقالات محمدرضا قاسمی کارشناس ارشد مدیریت عملیات و بهره برداری