داستان مشهور ولیکن مغفول مانده اختلاف کردن چند نفر در چگونگی شکل پیل به گونه ای که مولانا در دفتر سوم روایت گر آن است به قرار زیر است .
پیل اندر خانه تاریک بود عرضه را آورده بودندنش هنود
از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم، چون ممکن نبود اندر آن تاریکیش کف می بسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت : هم چون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید آن بر او چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت: شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت : خود ، این پیل چون تختی بدُست
هم چنین، هر یک به جزوی که رسید فهم آن می کرد، هر جا می شنید
از نظر گه، گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد ، این الف
در کف ِ هر کس اگر شمعی بُدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی [1]
پیام محوری و مفهوم بنیادین داستان پیل آن است که با تکیه بر حواس جزئی و محدود و به تعبیری دانایی های تک بعدی امکان شناخت و احاطه کامل بر واقعیات پیرامونی وجود ندارد. برای شناخت واقعیتها بدان گونه که هستند به چیزی بیش از حواس و دانایی های تک بعدی نیاز داریم یعنی آن چیزی که می توان از آن به" دانایی های چند بعدی و چند لایه تعبیر کرد " . به دیگر سخن در نبود اینگونه دانایی ها اگر چه می توان ادعا کردکه شناخت پیرامون ممکن خواهد بود و حتی آن شناخت را هم شناختی قطعی قلمداد کرد، با اینحال و بدان گونه که مولانا به روشنی و به زیبایی هر چه تمامتر نشان داده این شناخت فقط می تواند " بیانگر نوعی شناخت جزئی همراه با برخی اوهام و توهمات درونی باشد " . یعنی توهماتی که خرطوم پیل را ناودان و گوش پیل را بادبیزن و پایش را عمود و پشت پیل در نهایت به شکل تخت براو جلوه گر شده است . به عبارت دیگر تکیه بر حواس محدود کردن و دانایی تک بعدی را برای شناخت پدیده های پیچیده کافی دانستن به مانند حرکت در تاریکی است که حاصلی جز راضی شدن به تصاویر ذهنی و اوهام درونی خود را لباس واقعیت پوشاندن ندارد. نقل از مقاله محمدرضا قاسمی کارشناس ارشد مدیریت عملیات و بهره برداری